سفارش تبلیغ
صبا ویژن


...شلغم نپخته ایی از افکارم...

 

این روزا....

گاهی زندگی ادما اوقات فراغتشون خلاصه میشه تو نوستالزی های مختلف...قابل بخشش نیست

خاطراتی که بعضی وقتا زیر و رو کردنشون انقدر میچسبه که حتی زمان هم از دستت در میرهگیج شدم

خاطرات چیر های قشنگین ...بعضی وقتا که تنهایی خیلی صمیمی باهات برخورد میکنن ..کنارت یه گوشه ذهنت میشینن و بهت لبخند میزننچشمک

ادمو میبرن تو اون قدیما اون قدیمای خاطره ساز ...اون وقتا که شب یلدا هامون مادر بزرگ داشت گریه‌آور

اون روز ها که دور هم نشینی ها با خاله ها و دایی ها پر از خنده و شوخی بودجالب بود

اون وقتا که تو شب هامون فال حافظ با صدای بابا بزرگ خونده میشد

شاید اون روز ها خیلی کوچیک بودم که با دختر خاله هام دعوا میکردم ...اگه میدونستم ی روز دیدنشون انقدر سخت میشه..شاید میزاشتم که تو لی لی بازی هامون جیر بدن و هر چی میخوان خطا کنن...زبون

بعضی وقتا نوستالزی هام منو به هوای روز اول مدرسه ها میبره ..روزی که تا ظهر از نبود مامانم انقدر گریه کردم که کل کادر مدرسه برای ساکت کردن من صف بسته بودن و هر کسی سعی میکرد به نحوی ارومم کنه تا دیگه جیغ نکشم !!!! خیلی خنده‌دار

یاد اون روز ها بخیر ..نمیدونم چرا چند وقته که وقتی مامانم وارد خلوتم میشه از دستش دلخور میشم...و یادم میره روز هایی رو که اشک میریختم برای با اون بودندلم شکست

 خلاصه .....این روز ها اگر چه کیفیت اون روز ها رو نداره ولی من بازم با این نوستالزی ها خوشم مثل اون روزاتبسم


نوشته شده در چهارشنبه 94/4/3ساعت 2:58 عصر توسط ریحانه نظرات ( ) | |

پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ