...شلغم نپخته ایی از افکارم...
خون های منجمد و ایستاده از حرکت جمجمه بستر تخم ریزی افکار فاسدیست که خیال بیخیالی را در ذهن میپرورانند خاک تشنه فراموش میشود و دیگر هیچکس نمیپرسد که چرا گلی نمیروید دست های از حرکت باز مانده در خلا توهمات خود فهرست فتوحات مینویسند خاطرات ابی خاکستری میشود و دیگر هیچکس به چند ماهی مرده اهمیت نمیدهد قدم هایی که تنها تا شکم ها برداشته میشوند در خیال خامشان ماراتون طی میکنند از انقراض چهارپایان پرندگان شکار انسانیت میکنند و دیگر هیچکس یادی از اسارت یک کودک مرده در چنگال بی رحمی بشریت نمیکند قلب ها تنها خون را پمپ میکنند و جسم فرا گرفته شان را از یکدیگر دور میکنند تنهایی خانه و سکوت شب پر از ارامش مسمومی میشود که روح را ذره ذره میبلعد و دیگر هیچکس به هیچکس و هیچکس به انسانیت ربطی ندارد
پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ |