...شلغم نپخته ایی از افکارم...
به نظر من زندگی یه چاه عمیقه که موقع تولد یواش یواش میری توش بعد از یه جایی و یه سنی به بعد حس میکنی باید از این چاه در بیای پس از اون به بعد هر کسی با هر روزش که میگذره سعی میکنه به دهانه ی چاه نزدیک بشه این جا همون دوراهی همیشگیه اخه وقتی به بالا نگاه میکنی میتونی خورشیدو بببنی که اشعه هاش از لبه ی چاه زرد و تیر و سوزان و نورانی خودنمایی میکنن میتونی نسیم خنکی که میادو حس کنی و همین طور صدای باد و برگ درختایی که میدونی هستنو و میتونی تصورشون کنی... و از طرف دیگه وقتی به پایین چاه نگاه میکنی یه غارمیبینی که تو اون جای تاریک و سرد و نمور با وجود وحشتی که تو دلت میندازه باز هم زیباست استالاگمیت ها و چشمه ها همه و همه زیبایی خاص خودشو به وجود اورده که ممکنه از کشف حقیقت بیرون منعت کنه به علاوه پایین افتادن از بالا رفتن خیلی اسون تره.... حالا من میگم اینجاست که ادما جدا میشن بعضی ها قبل از اینکه زمانشون تموم بشه به دهانه ی چاه میرسن و خودشونو بالا میکشن که من میگم اینا میشن عارفین و عاشقین و صالحین و صادقین ولی بعضیا هم تا ته عمرشون هی یه گام برمیدارنو میان بالا و بعد به ثانیه ایی غفلط و همونو میوفتن پایین بعضی ها هم به هوای زیبایی پایین همون اول خودشون میپرن و اینجاست که بعد از اتمام عمرشون باز هم از چاه زندگی بیرون میان ولی اون وقته که به چاهی بد تر و تاریک تر و مخوف تر میافتن که حتی اون زیبایی اندک هم در انتهش وجود نداره و من میگم مفهوم زندگی چیزیه که میشه اونو به تعداد تموم پیدیده های روی زمین معنی کرد و وقتی بفهمی تموم اون تفاسیر فقط یه نتیجه و مفهوم داره اینجاست که از چاه زندگی با پای خودت بیرون میای
پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ |