...شلغم نپخته ایی از افکارم...
رنگ ها را در هم امیزیم تعادل دنیا به رنگ هایش است ...من میخواهم خلاف ان نسیم سبز حرکت کنم دریا در پیش چشمانم زرد میشود اسمان همیشه ابی را هم رنگ قرمز میزنم چنگل های کنار ان جادی سرسبز شمال را هم ابی میکنم دست از ارامش کشیده ام من میخواهم خلاف ان نسیم سبز حرکت کنم زمین را هزار رنگ کرده ام و هر تکه اش را که میبینم باز هم وسوسه میشوم تا رنگی دیگر بر ان بیافزایم تعادل زمین رو به مرگ است و من میخواهم این بار با اولین لرزه دست از زمین هزار رنگ بکشم و بر خلاف ان نسیم سبز تا اسمان سرخ را یک تنه شنا کنم من دست از ارامش کشیده ام و دیگر نمیخواهم دنیا را همان طور ببینم که مرا وادار به دوست داشتنش میکرد من از زمین دست خواهم کشید چون دیگر خاکی نیست من ارامش سبز جنگل را دیگر لمس نخواهم کرد ... از ابی دریا چشم برمیدارم تا اخرین یاد ها همان طور ابی بماند من تمام زمین را در یادم نگه میدارم اما دیگر از ان دست کشیده ام و ان نسیم سبز اگر به انتها رسد دیگر زمینی نخواهد بود پس من برخلاف ان نسیم سبز به جایی میروم که زمینش در ذهنم خاکی بماند اسمان و دریایش ابی و جنگل سبزش باز هم مامن ارمشم باشد گاهی برای حفظ دوست داشتن ها باید از همه شان بردید و بر خلاف ان نسیم سبز زمین را در گوشه ایی از ذهن به ارامش رنگ هایش دعوت کرد
پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ |