سفارش تبلیغ
صبا ویژن


...شلغم نپخته ایی از افکارم...

این شعر از استاد شهریار یه پست متفاوت برای وبلاگ دست نوشته های منه ولی فکر میکنم این روز ها خیلی برای توصیف حالم مناسبه پس می نویسمش!!!!!

سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه

زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه 

درس این زندگی از بهر ندانستن ماست

این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه

خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز

دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه

اری این زهر هلاهل به تشخیص هر روز 

بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه

دور سر هلهله و هاله شاهین عجل

ما به سر گیجه کبوتر بپرانیم که چه

کشتی را که پی غرق شدن ساخته اند 

هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه

بدتر از خواستن این لطمه نتوانستن

هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه

ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست

کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه

گر رهایی ست برای همه خواهید از غرق 

ور نه تنها خودی از لجه رهانیم که چه

ما که در خانه ی ایمان خدا ننشستیم

کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه

مرگ یکبار مثل دیدم و شیون یکبار

این همه پای تعلل بکشانیم که چه

شهریارا دگران فاتحه از ما خواندند 

ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه

"محمد حسین بهجت تبریزی "


نوشته شده در دوشنبه 93/3/26ساعت 1:23 عصر توسط ریحانه نظرات ( ) | |

پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ