سفارش تبلیغ
صبا ویژن


...شلغم نپخته ایی از افکارم...

 

طبیعت

 

 

رنگ ها را در هم امیزیم 

تعادل دنیا به رنگ هایش است ...من میخواهم خلاف ان نسیم سبز حرکت کنم

دریا در پیش چشمانم زرد میشود 

اسمان همیشه ابی را هم رنگ قرمز میزنم

چنگل های کنار ان جادی سرسبز شمال را هم ابی میکنم

دست از ارامش کشیده ام 

من  میخواهم خلاف ان نسیم سبز حرکت کنم

زمین را هزار رنگ کرده ام و هر تکه اش را که میبینم باز هم وسوسه میشوم تا رنگی دیگر بر ان بیافزایم

تعادل زمین رو به مرگ است

و من میخواهم این بار با اولین لرزه دست از زمین هزار رنگ بکشم و بر خلاف ان نسیم سبز تا اسمان سرخ را یک تنه شنا کنم

من دست از ارامش کشیده ام و دیگر نمیخواهم دنیا را همان طور ببینم که مرا وادار به دوست داشتنش میکرد

من از زمین دست خواهم کشید چون دیگر خاکی نیست

من ارامش سبز جنگل را دیگر لمس نخواهم کرد ...

از ابی دریا چشم برمیدارم تا اخرین یاد ها همان طور ابی بماند

من تمام زمین را در یادم نگه میدارم

اما دیگر از ان دست کشیده ام 

و ان نسیم سبز اگر به انتها رسد دیگر زمینی نخواهد بود 

پس من برخلاف ان نسیم سبز به جایی میروم که زمینش در ذهنم خاکی بماند اسمان و دریایش ابی و جنگل سبزش باز هم مامن ارمشم باشد

گاهی برای حفظ دوست داشتن ها باید از همه شان بردید

و بر خلاف ان نسیم سبز زمین را در گوشه ایی از ذهن به ارامش رنگ هایش دعوت کرد

 


نوشته شده در شنبه 94/7/4ساعت 11:16 صبح توسط ریحانه نظرات ( ) | |


3493455cf63d269a563c7dae93edf02a


به نظر من زندگی یه چاه عمیقه که موقع تولد یواش یواش میری توش

بعد از یه جایی و یه سنی به بعد حس میکنی باید از این چاه در بیای

پس از اون به بعد هر کسی با هر روزش که میگذره سعی میکنه به دهانه ی چاه نزدیک بشه

این جا همون دوراهی همیشگیه اخه وقتی به بالا نگاه میکنی میتونی خورشیدو بببنی که اشعه هاش از لبه ی چاه 

زرد و تیر و سوزان و نورانی خودنمایی میکنن

میتونی نسیم خنکی که میادو حس کنی و همین طور صدای باد و برگ درختایی که میدونی هستنو و میتونی تصورشون کنی...

و از طرف دیگه وقتی به پایین چاه نگاه میکنی یه غارمیبینی که تو اون جای تاریک و سرد و نمور با وجود وحشتی که تو دلت میندازه باز هم زیباست

استالاگمیت ها و چشمه ها همه و همه زیبایی خاص خودشو به وجود اورده که ممکنه از کشف حقیقت بیرون منعت کنه به علاوه پایین افتادن از بالا رفتن خیلی اسون تره....

حالا من میگم اینجاست که ادما جدا میشن

بعضی ها قبل از اینکه زمانشون تموم بشه به دهانه ی چاه میرسن و خودشونو بالا میکشن 

که من میگم اینا میشن عارفین و عاشقین و صالحین و صادقین

ولی بعضیا هم تا ته عمرشون هی یه گام برمیدارنو میان بالا و بعد به ثانیه ایی غفلط  و همونو میوفتن پایین

بعضی ها هم به هوای زیبایی پایین همون اول خودشون میپرن

و اینجاست که بعد از اتمام عمرشون باز هم از چاه زندگی بیرون میان ولی اون وقته که به چاهی بد تر و تاریک تر و مخوف تر میافتن

که حتی اون زیبایی اندک هم در انتهش وجود نداره

و من میگم مفهوم زندگی چیزیه که میشه اونو به تعداد تموم پیدیده های روی زمین معنی کرد و وقتی بفهمی تموم اون تفاسیر فقط یه نتیجه و مفهوم داره 

اینجاست که از چاه زندگی با پای خودت بیرون میای


نوشته شده در دوشنبه 94/6/23ساعت 5:15 عصر توسط ریحانه نظرات ( ) | |

 

 

عکس نوشته های خـاص تنهایـی (8),تکست گرافی,تکست گرافی شاخ,تکست گرافی آس,تکست گرافی شاخ,تکست گرافی جدید,تکست گرافی خنده دار,تکست گرافی خاص,عکس نوشته,عکس نوشته جدید,عکس نوشته خاص,عکس نوشته باحال,تکست گرافی باحال,عکس نوشته سنگین,تکست نوشته سنگین,تکست نوشته,تکست نوشته جدید,تکست نوشته باحال,شعروگرافی,شروگرافی,هیپ هاپی,زندگی هیپ هاپی,هیپ هاپ گرافی,رپ گرافی,شعرگرافی,هیپ هاپیا,هیپ هاپ استایل,هیپ هاپ نوشته,عکس هیپ هاپی,عکس نوشته هیپ هاپی,تکست گرافی هیپ هاپی,شرگرافی,شعر گرافی خلاقانه,شعرگرافی اسمی,شعرگرافی نایاب,شعرگرافی جدید,شعرگرافی اسمی,عکس های غم انگیز,عکس های فازدپرس,احساس مردن,خودکشی,مردن,مرگ,زندگی پوچ,شکست عشقی,خیانت,عکس فاز سنگین,عکس شکست عشقی,عکس دپرسی,عکس نامردی,عکس دونفره,عکس من و عشقم,عکس جالب,عکس تخیلی,عکس متفاوت,عکس بی نظیر هنری,ترانه گرافی,ترانه گرافی باحال,ترانه گرافی جدید,ترانه گرافی مفهومی,ترانه گرافی اسمی,ترانه گرافی شاخ,ترانه گرافی شاخ,عکس مفهومی,عکس داف,عکس داف هلندی,داف خوشکل,دنیای بی رحم,فقر,گشنگی,عکس مفهومی و جدید,اینساگرام,

خون های منجمد و ایستاده از حرکت جمجمه بستر تخم ریزی افکار فاسدیست که خیال بیخیالی را در ذهن میپرورانند

خاک تشنه فراموش میشود

و دیگر هیچکس نمیپرسد که چرا گلی نمیروید


دست های از حرکت باز مانده در خلا توهمات خود فهرست فتوحات مینویسند

خاطرات ابی خاکستری میشود

و دیگر هیچکس به چند ماهی مرده اهمیت نمیدهد


قدم هایی که تنها تا شکم ها برداشته میشوند در خیال خامشان ماراتون طی میکنند

از انقراض چهارپایان پرندگان شکار انسانیت میکنند

و دیگر هیچکس یادی از اسارت یک کودک مرده در چنگال بی رحمی بشریت نمیکند


قلب ها تنها خون را پمپ میکنند و جسم فرا گرفته شان را از یکدیگر دور میکنند

تنهایی خانه و سکوت شب پر از ارامش مسمومی میشود که روح را ذره ذره میبلعد

و دیگر هیچکس به هیچکس و هیچکس به انسانیت ربطی ندارد


نوشته شده در سه شنبه 94/5/27ساعت 4:18 عصر توسط ریحانه نظرات ( ) | |

 

 

 

اینجا ایران است...صدای جمهوری اسلامی را از ما بشنوید 

من یک ایرانی ام ...پیشینه ام به سفیدی ذات هر ایرانی

افتخاراتم بیشمار از مرز و بوم زادگاه این ایرانی

من یک ایرانی ام...پرچمم را که ببینی به پایداری این عظمت تاریخی پی میبری

به شکوه باستان کشورم به زیبایی فرهنگ دیرینه ام به استواری قامت اعتقادم

قلب من سرشار از ایران است...جسم من از خاک ایران است

من پر شده ام از تاریخ این مرز و بوم

ایستاده ام به قامت رستم

روشنی فکرم به پهنای خزر

دلم به گرمای اب های خلیج جاودانه ام

من مینویسم به پشتوانه ی حافظ و سعدی

من میبالم به رنج فردوسی

من از دیار حکیمانه های خیام و عطارم

فرهنگم به زیبایی گستان و بوستان است

من از هوش باستانی پارسی ها سر چشمه میگیرم

حکمت است که از امثال الحکم کهن سالانمان میبارد

این تاریخ سرزمین من است و با روح من پیوند خورده    ...

قداست خاک زادگاهم را بار ها به اثبات رسانده اییم ...که دست ها در حسرت لمس نعمات حاصل خیزش سالهاست کوتاه اند

اینجا ایران است صدای یک جوان ایرانی که  صداقت شرقی اش را به کذب رنگارنگ غرب نمیفروشد

به بیشینه ی علمی کشورم که بنگری شاهراهی بین نوابغ می یابی که از ابوریحان و رازی و بوعلی سینا می اید تا سمیعی و حسابی و...

پلنگ مغرور مازندران را میتوان در روح هر ایرانی دید...

اینجا سرزمین یافته های ناب است زیبایی بکر طبیعت کشورم با جانمان عجین است

طلای سیاه و زرد همه اش الطفات پروردگارم است

این جا ایران است ... هر جا اوازه ی غیرت ایرانی در گوش جهان بپیچد پرچم ایران است که به اهتزاز در می اید

سرزمین پهلوانان ایرانی ...جوانان تنومند ایرانی ... و روحیه ی جوانمردانه ایی  اریایی ..

اینجا پراست از پهلوانان به جا مانده از هشت سال استقامت اهورایی

شاهنامه را در ثنایی ایرانی سروده اند که دفتر قطور توصیفاتش هیچ گاه بسته نخواهد شد

اینجا سرزمین پارس است رهبرش با صلابت جاودانه ی کوروش کبیر سفیرانش به کاردانی و خوش فکری امیر کبیر

فرهنگش جاودانه به قدمت کریم خان زند و طالعش به پشتوانه ی اسم الله همیشه نیک

اینجا ایران است ستاره ایی که در شرق می درخشد

 

ریحانه رجبی


نوشته شده در چهارشنبه 94/5/14ساعت 3:27 عصر توسط ریحانه نظرات ( ) | |

 

عکس های عاشقانه جدید و عکس نوشته های غمگین عاشقانه

 

بوی عطر سردت میپیچد در کوچه باغ های خاطراتم

گونه هایم داغ میشود از یاد محبت

سخت است ...سخت میگذرد

من نمیدانم این اعداد چه مشمارند که اینچنین با شتاب میگذرند..؟!

من که هنوز هم در ان کوچه ام ...هنوز هم اسیر خاطرات ان روزم 

پس این فاصله ی تصنعی از چیست نمیدانم

یاد ان روز ها که می افتد در سرم پر میشوم از اه پر میشوم...پر میشوم از تو

راستی دریا همین جاست

پشت پلک هایم دریا همیشه جاریست

و چه سخت میکاهد از جانم این یاد ها...

چه تلخ است عذاب اشیا

اشیایی که تو را به روح خسته ام میدوزند و ریشخندم میکنند

نمی دانند این روز ها از گونه هایم هم فرار میکنم

من از هر چیز که طعنه ی عطر اگین دست هایت به ان خورده باشد فرار میکنم...

راستی نمیدانم این روزها که نیستی چرا بیشتر از ان روز ها که بودی هستی!!!؟!؟!؟! 


نوشته شده در چهارشنبه 94/5/14ساعت 10:4 صبح توسط ریحانه نظرات ( ) | |

نوشته شده در دوشنبه 94/5/5ساعت 2:16 عصر توسط ریحانه نظرات ( ) | |

"یا حق"

به سلامتی کسی که اینو یادم داد (یا حق)

به سلامتی همه چیزایی که ازش یاد گرفتم

به سلامتی قبول داشتن هامون

که وقتی کسی برات مهم شد همه کاراش برات معرکه میشن و متفاوت از همه

به سلامتی روزایی که گذشت و الان فقط خاطراتش مونده

به سلامتی خاطرات ثبت شده تو گوشیم از اون روزا

روزایی که از بس خوب بود حتی یه لحظه هم به بعدش و نبودنشون فکر نمیکردم

ولی بیشتر از اون روزا به سلامتی بغض این روزام

به سلامتی غمی که تو دلمه

 اینده ام که تاوان میده

به سلامتی درس هایی که هر لحظه داده میشد ولی این من بودم که نتونستم پس بدم...

به سلامتی اشتباه هایی که نه واسه اولین بار بودن نه واسه اخرین بار....گریه‌آور

...شاید این پستو فقط دوستای خودم واقعا درک کنن...

 


نوشته شده در دوشنبه 94/5/5ساعت 2:13 عصر توسط ریحانه نظرات ( ) | |

 

 

 نوشته ی زیبا از دکتر شریعتی:

 

اگه دیدی کسی غیره طبیعی غذا میخوره و مکث

میکنه ، بدون ؛ " ناراحته "...

اگه دیدی کسی اصلا اشک به چشماش نمیاد ، بدون

خیلی " توو داره "...

اگه دیدی کسی زیاد میخنده ، بدون " خییییییلی زخم

خورده "...

اگه دیدی کسی به هممممه چیز بی توجهه ، بدون

" زمانی ، زیاده از حد ، عاشق بوده "...

اگه دیدی کسی توو احوال پرسی، هی میگه: شُکـــر

بد نیستم ، بدون " دوروغ میگه ، نه حالش خوبه نه

روزگارش "...

اگه دیدی کسی خیلی فیلم نگاه میکنه ، بدون " از نظر

عاطفی ، کمبود داره "...

اگه دیدی کسی زیاد آهنگ گوش میکنه ، بدون

" دردهاشو ، خــِــــیـلی ها نمی فهمن "...

اگه دیدی کسی خودشو از دید دیگران قایم میکنه

بدون " از خــِــــــــیلیا ضربه خورده "...

اگه دیدى کسى زیادمیخوابه

بدون"خیلى تنهاست"...

ما خیلی چیزها میبینیم ، ولـــی توجه نمیکنیم....!¡


نوشته شده در جمعه 94/5/2ساعت 9:56 صبح توسط ریحانه نظرات ( ) | |

mssaia1efxeheph1pr2s.jpg (403×373)

دلقک ها شاد نمی میرند شاید روز هایی در ان خلسه های دور از صدابردار و کلاکت های شروع نمایش و چشم های منتظر برای خندیدن

بار ها هق هق گریه هایشان راه نفس  هایشان را بند بیاورد

اما...دلقک ها میخندند

میخندانند انقدر که شاید به اشک هایشان هم

 بخندییم

به راستی چه کسی در سکوت ان دلقک پیر اندیشید

و چه کسی فهمید پاهایی که برای شادی مردم لنگ میزد و تا به تا میشد روزی واقعا برای رسیدن به سن ناتوان بود

سکوت دلقک از کار افتاده سنگین بود...به سنگینی این مفهوم که دیگر حتی نقابی برای تظاهر به خندیدن هم ندارد...

دلقک ها شاد نمیمیرند اما...شاد زندگی خواهند کرد به شادی تمام ان خنده هاییی که برای مردم اوردند

و چه دلنشین بود لبخند دلقک پیر در ان خوابی که از فردایش هیچ تظاهری در خندیدن نبود...


نوشته شده در شنبه 94/4/27ساعت 3:11 عصر توسط ریحانه نظرات ( ) | |


107804_973.jpg (700×259)

یک تیغه خاکستری سرد

ارام روی پوست دستم حرکت میکند.   ازاد است ...ازاد ازاد

از روی مچ دست چپم حرکت میکند به سمت بالا...مسیر حرکتش قلبم را میلرزاند و سردیش بازویم را...

ارام روی گلویم مینشیند...سرد تر از همیشه

تصویر اینه ی رو برو یک لحظه هم از جلوی چشمانم نمیرود

به چشمانش نگاه میکنم

ترسی ندارد اما گیج است خیلی گیج .... انگار نمیداند چ اتفاقی دارد می افتد

لرزش خفیف ان دست ها را در ذهنم ثبت میکنم...تیغه باز هم حرکت میکند 

مسیر امده را باز میگردد و ارام میگرد روی مچ دست چپم

نگاه ایینه هنوز در نگاهم گره خورده

شکی نیست...فقط تلاشی ست برای ثبت یادگاری های از جنس هوا

اسان نیست

دست راستم ماتیک جلوی اینه را بر میدارد

اینه دیگر برق نمیزند...پر است از رد های قرمز...و من نگاه داخل ایینه را دیگر نمیبینم ...پس دیگر ملالی نیست

این بار تیغه سریع تر از همیشه حرکت میکند....و قدر شناسانه از پیوندی ک به او و جسمم دادم مچ دستم را بوسه باران میکند

اما نمیدانم چرا دیگر سرد نیست ...انگار اینبار من از ان سرد ترم

 ایینه دوباره برق میزند...و تصویر ان چشمان بی فروغ برای یک لحظه از پس انعکاس ان رنگ های قرمز به چشمم میخورد

و بعد از ان نور ..ماتیک ..ان انعکاس قرمز...تمام دلایلم.... تاریک است...تاریکه تاریک 

و همه جا پر از سکوت میشود.. سکوتی به سنگینی تمام زندگیم و به ارامی یک مرگ همیشگی

"دیگر تصویری در ایینه نیست"


نوشته شده در شنبه 94/4/27ساعت 2:41 عصر توسط ریحانه نظرات ( ) | |
<      1   2   3   4   5   >>   >

پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ