سفارش تبلیغ
صبا ویژن


...شلغم نپخته ایی از افکارم...

ای کاش ادما یاد میگرفتن بعضی وقتا از حریم امنشون بیرون بیان,

کاش میفهمیدیم کمی زندگی کردن برای زنده موندن لازمه...

کاش از تمام روزایی که از عمرمون میگذره خاطره ی یک روز رد کردن خط قرمز هارو داشته باشیم!

کاش یه روزی وسط یه جاده ایی از زندگی بدون فکر بدون غم بدون ترس از نگاه ادما بایستیم و بلند بلند بخندیم...

بخندیم به دیروز و اشتباهاتش... بخندیم به فردا و اتفاقاتش...

کاش میشد وقتی شصت سالمون شد

بنشینیم کنار نوه هامونو بگیم

وقتی هم سن تو بودم همه ی ارزو هامو زندگی کردم

با تموم رویاهام خندیدم و به هر چی میخواستم رسیدم ...

تو هم مثل من باش ...من زندگیمو زندگی کردم... !


نوشته شده در سه شنبه 95/5/19ساعت 7:30 عصر توسط ریحانه نظرات ( ) | |

 

عکس-های-زیبا-و-عاشقانه-فانتزی-از-تنهایی-دختر-3.jpg (444×315)

من از تنهایی اشباعم لبریزم

غروبی سردو غمگینم پاییزم 

.

دلم دل نیست دریا نیست مرداب است

که موجی هم سراغش را نمیگیرد

که نوری هم به رخسارش نمیتابد

نه شوغ زیستن دارد نه میمیرد

 

 


نوشته شده در یکشنبه 95/5/17ساعت 9:52 صبح توسط ریحانه نظرات ( ) | |

 

N1fP1y7XT9.jpg (600×600)

 

 

 

ضایع  شدن یه احساس خاصه که اتفاقا اصلا هم خوشایند نیست...

به جرعت میتونم بگم تا حد زیادی تاثیر بدشو روتون میذاره!!!

حالا هر چقدر هم مثل امثال من ادعای روشن فکری داشته باشین و اهل حرفای کلیشه ایی باشین که مثلا: توی روابط اجتماعیتون

دید ادما و چپ چپ نگاه کردناشون و بعضا پوزخندهای رو لبشون براتون مهم نیست و از این حرفا...!

ولی حتی با این دید هم بعضی وقتا یه جورایی میشه که تو یه اتفاق و موقعیت خاص "ناخوداگاه"

عرق شرم بریزین گوش هاتون و پشت گردنتون داغ بشه و لپ هاتون قرمز و مثل الان من سعی کنین با یک کار هر چند بی ربط_ مثل نوشتن سرپایی اونم تو اتوبوس در حال حرکت!!-

از زیر نگاهای بقیه در برین!

حالا چه یک دفعه بفهمین پولی برای بلیط اتوبوس ندارین و ضایع بشین!!!

چه تو رسوندن منظورتون هر چند هم که ساده باشه یه دفعه دچار لکنت زبون و عقب موندگیه موضعی بشین و باز ضایع بشین!!!

یا وقتی بعد دو مورد مذکور دچار فلج آنی بشینو تو مسیر صاف و مستقیم و بی دستانداز پاتون پیچ بخوره و بیوفتین تو جوبی که دو متر باهاش فاصله دارین و باز هم ضایع بشین!!!

حالا جدای از کمدیی که برای عابرین کوچه ساختین توی ذهن و روح خودتون یه درام اعصاب خورد کن درست میشه که یک روز فعالیت مفیدتونو مختل میکته...

و شاید درس عبرتی بشه که قبل از نطق کردن ها و دم گرفتن های ایدءولوژیسم جلوی فک و فامیل کمی هم به ناخوداگاهتون که صادق تر از خودتونه رجوع کنین!!!

 


نوشته شده در شنبه 95/5/9ساعت 11:16 عصر توسط ریحانه نظرات ( ) | |

 

,عکس های جالب و زیبا، تصاویر جالب، تصاویر سه بعدی، عکسهای رمانتیک، عکسهای زیبا

 

 

یه وقتایی هست که مغزت تو هجوم فکرای مختلف و بی سروته کم میاره

انقدر زیادن که نمیدونی چه جوری حتی شده برای یک ساعت خودتو ازشرشون خلاص کنی

بعد میگردی و میگردی دنبال یه راه حل مشابه تو خاطرات گذشتت تا ارومت کنه

فک میکنی و با خودت میگی تو تمام این لحظه هایی که گذشته با اون همه خوشی و ناخوشی

چطور از پس چیزی شبیه مشکل الانم براومدم؟

بعد در نهایت ناباوری میبینی چیزایی که پشت سر گذاشتی هیچکدوم به تازگی و طاقت فرسایی الان نبودن

و اگه بیشتر فک کنی شاید مجبور شی به بعضی از فکرایی که تو گذشته ازارت میدادن بخندی

ولی وقتی به اینجا میرسی و میخوای تکلیف قدم بعدیتو روشن کنی

میبینی چقدر سخته گذشتن از تازه ی اتفاق امروز !

و شاید عصبی تر و بدخلق تر از قبل بگی "اصن نخواستم حلش کنم به درک بذار ازارم بده!!!"

راستش میخوام بگم عمل کردن به مفهومای انتزاعی که بقیه خیلی راحت بهت دیکته میکنن

مث "درس گرفتن" عبرت "تکرار نکردن اشتباه هایی که تجربه نشدن" هیچوقت اسون نبوده و نیست..

که اگه اینطور بود "و چه حیف که نیست" دیگه هیچ اشتباهی تو تاریخ دو بار تکرار نمیشد

و با فرض ادامه دادن نسل به نسلش تو تاریخ چه بسا از بعد میلاد مسیح ادمای خطاکار منقزض میشدن!

فقط این وسط تو دغدغه ی اشتباه های اجتناب ناپذیر ادم و دل مشغولی های سرزنش امیزش

تحمل ادمایی که راحت به خودش جرءت قضاوت میدن خیلی ازار دهندست.

ادمایی که وقتی میگن :من این اشتباهو کردم تو تکرارش نکن...

حتما ته دلشون اعتراف میکنن که نفر قبل هشدار دهنده خودش هم از پند نگرفتن از نفر قبل ترش شرمنده بوده!!.


نوشته شده در شنبه 95/5/2ساعت 2:40 عصر توسط ریحانه نظرات ( ) | |

 

 

,عکس های جالب و زیبا، تصاویر جالب، تصاویر سه بعدی، عکسهای رمانتیک، عکسهای زیبا

 

رویا هایم را به چه کسی بسپارم

تا روزی که دوباره امید را پیدا کنم؟!


نوشته شده در چهارشنبه 95/4/23ساعت 9:8 صبح توسط ریحانه نظرات ( ) | |

 

جملات و اس ام اس تریپ خسته و نا امیدی

 

چه بد میشکنند این روزها...

نگهبان سنگی چشمانم را دیگر تاب مقاومت نیست.

این روز ها گام هایم از تلاش  بیهوده ی 17 سال پیش برای ایستادن هم نا استوار تر است!!

هه چه فکر میکردم و چه شد!؟

یک روز می ایستادم برای دویدن و امروز میدوم به سوی ایستادن...

نمیدانم کدام اندیشه ی ساده لوحانه کودکی مرا به ارزوی بزرگ شدن وامیداشت؟!!!

کدام بزرگی ؟!کدام کرامت؟! اهای من دوران کودکی مرا ببین !

در دنیای ما باید اهسته رفت سنگر گرفت عقب نشینی کرد و برای فرار از خورد شدن جنگید!

و تو میبینی چه بی بهانه بزرگ بودی؟!

و اه زمان...همان زمانی که تو را از من دور کرد همان ساعت شنی غول پیکر که هر سال بر عکس میشود هنوز هم نمیدانم برای فردایم چه دارد!

پی نوشت: نمیدونم چرا هر روز که میگذره دارم بیشتر به این باور میرسم که نباید دل بست...به هییییچ چیز

پی تر نوشت:از ادما میشه چیزای زیادی یاد گرفت گاهی خوب گاهی بد ولی باید بهاشم داد!!!!

پی ترین نوشت:فقط نگاه خدارو میخوام .پس به امید جهاندار لایزال , یزدان پاک ..."میریم که داشته باشیم"

 


نوشته شده در چهارشنبه 95/4/2ساعت 10:27 صبح توسط ریحانه نظرات ( ) | |

عکس و تصویر مرسی مادربزرگ مهربونم،، اگة دارید قدرش را بدونید،

 

اصلا منو چه به هوای دونفره ...

هوای دونفره مال همونا که یکی هواشونو داره که تو هواهای دونفره تو خونه نمونن!

که تو سرما برن بیرونو و دست همو بگیرن تا عاشق تر شن...

منو از دنیا همین بس که تو هوای گرفته و گرم خونه

یه پتو بر دارم و برم کنار بخاری کز کنم...

اونوقت منتظر یه فرشته بشم که با یه استکان چایی قند پهلو بیاد و کنارم بشینه

من سرمو بذارم رو پاش اونم مثل همیشه دست بکشه رو موهامو

دعوتم کنه به اون قدیما و خاطرات اون روزا...

منم مثل همیشه اونقدری به روزا نزدیک بشم که با دستای خودم اون خروس قندی یه قرونیو از حسن بقال بخرم...!

اصلا اگه برفم اومد من دلم برف بازیای دونفره رو نمیخواد...

من دلم تصور برف های تا زانو بالا اومده و اون چکمه پلاستیکی های سوغاتیو میخواد!

دلم میخواد دنیام پر از حس گرم و دوست داشتنی نشستن زیر کرسی بشه...

منو چه به هوای دونفره...!

منو از دنیا همین بس که مادرانه هاشو را خرجم میکنه..

منو از دنیا همون دستای گرم و دوست داشتنیه رو موهام بس .

 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 94/9/25ساعت 2:41 عصر توسط ریحانه نظرات ( ) | |

 

love-tanha-girl-n22-5.jpg (596×380)

منم که داغوووونه دلممم...

           همیشه با اووووونه دلممم...

روزایی که پیش منهههه...

         حسابی اروووومه دلممم....


نوشته شده در دوشنبه 94/9/2ساعت 8:51 عصر توسط ریحانه نظرات ( ) | |

سمفونی زیبایی دارد صدای باران...

نوازش لطیف و پر مهر تن زمین توسط باران زیبای پاییزی...

طبیعت همیشه مادری میکند در حق فرزندان نیک و بد سرشت...

اما کی...کی حقش ادا میشود با بی مهری هایی از جنس دود...

و با قلب هایی الوده که حتی جایی برای دوست داشتن خود نیز ندارند...

.

.

.

پ.ن:دلم واسه قدم زدن تو بارون و برف تنگ شده گریه‌آور

خدا کنه زمستون پر برفیو داشته باشیمتبسم


نوشته شده در پنج شنبه 94/8/28ساعت 12:45 عصر توسط ریحانه نظرات ( ) | |

 

32600_889.jpg (600×392)

نمیدانم با کدام یک از حروف نگفته هایم را اغاز کنم

میتوانم با تک تکشان طوماری از درد بسازم طوماری از درد های بشریت...

از مشکلات جوامع از طبیعت و اسمان و زمین

از سوختن جنگل در زیر افتاب سوزان...

"من روزهایی را دیدم که جنگل احساس زیر افتاب خشم سوخت"

و بعد با چشم خودم دیدم که چشمان ناظر همه اشک شدند و باریدند !"کوتاه و موثر!"

تا انجا که جنگل سوخته دریاچه ایی شد ولی فصل جدید احساس برکه و ماهی را هم شوری قضاوت های 

بعد از حادثه خشکاند...

ماهی مرد و برکه ذره ذره اب شد و بخار حسرت و دلدادگی در اسمان ابر عشق ساخت...

من روز هایی را دیده ام که به یمن ورود عشقی بارانی شد...

ابر ها با یاد ماهی و برکه می گریستند و قطره قطره ارزو ها ی خوب را بر چتر بی احساس عاشقان دو پا فرود می اوردند...

عاشقان عاشق تر میشدند و پس از ان روز هایی امدو دست هایی که گره خورده در هم به قلاب عشق چنگ میزدند 

به سردی یک اتفاق از هم دور و دور تر شدند...!

حال انکه در ورای مصنوعات سرد زمینی در حیات اسمان قصه ی عشق "ابر و باد" اغاز شد!

و ما چه نسنجیده در گوش جهان فریاد زدیم که عشق را فهمیده اییم!!!

خداوند طبیعت را عاشق افرید و من روز هایی را دیدم که توهم عاقلانه ی ما توازن عاشقانه ی طبیعت را بر هم زد..

من از احساس روشنفکرانه ی چینش زیبای لغات یک شاعر در وصف طبیعت ترسیدم!

"از روزهایی که فکر کردم میدانم و ندانستم"

و اکنون نمیدانم وازه هایم را برای کدام احساس چشم پر کنه کوته فکرانه کنار هم گذاشته ام!

من از اینکه بفهمم در تمام عمر کمتر از ان درخت کهن سال فهمیدم میترسم...!

و همچنان بی وقفه در قصه ی تکراری فهمش عشق لفظ لغات را برای پنهان حقیقت درون میچینم و میچینم...

"و روزهایی را میبینم که چه روشنفکرانه تظاهر میکنم!"


نوشته شده در یکشنبه 94/8/24ساعت 10:8 صبح توسط ریحانه نظرات ( ) | |
<      1   2   3   4   5   >>   >

پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ