من يک مهاجرم ...
و عاشقانه به عشق رفتن تا جان در بدن دارم به سوي فردايي بهتر مي دوم.
من يک مهاجرم...
در يک روز چند بار خيلي دوستت دارم
يکبار وقتي که هوا بَرَم مي دارد، پس قدم مي زنيم
وقتي که خوابم مي آيد و آنگاه تو مي آيي
يکبار وقتي که باران ناز مي کند ، دلِ ناودان مي شکند و مي بارد
وقتي که شب شروع مي شود ، تمام مي شود
يک بار ديگر هم دوستت دارم !
بار آخر که در يک روز دوستت دارم باقي روز است
سلام دوست گرامي با پست ديدار قابل تامل مهناز افشار با محکوم فتنه 88 به روز هستم لطفا بعد از مطالعه نظر خودتونو بديد خوشحال مي شم