...شلغم نپخته ایی از افکارم...
اغاز افرینش سپیده دم دوباره سر میزند دوباره اغاز میشوداین زندگیست که دوباره با رسیدن صبح آغاز میشود. آنجا بین دو کوه سر به فلک کشیده که با قله های پر برفشان استوار تر از دیروز و روز قبل و روز قبل تر از آن سینه سپر کرده ایستاده اند خورشید سلام میکند و با پرتو های طلایی رنگش دوباره دست نوازش بر سر طبیعت میکشد.گرمی آن همانند دستان پر عشق و محبت مادری است که با تمام وجود کودک زیبایش را در آغوش میگیرد و او را نوازش میکند. کمی دور تر قورباغه ای با صدایش برکه را بیدار میکند و به او یاد آور میشود که هر روز صبح این تو هستی که بستر آرام و زلالت جایگاه نیلوفر های آبی میشودو برکه دوباره با صدای آرام و دلنشینش او را تحسین میکند.ماهی ها دوباره به جنب و جوش می افتندخرگوش ها دوباره جست و خیز کنان به دنبال هویج های وحشی که در دشت پایینی وجود دارند میگردند و افرینش دوباره اغاز میشود. و دوباره در پایین همان دره قدیمی همان دره زمان که عمقش به قدمت تاریخ است در ارامش دشت لاله ها و بوته های گل سرخ قاصدکی به زمین می افتد و دست در دست نسیم و پا به پای ان تا درب کلبه کوچکی که از چوب ساخته شده و دخترک تنها در ان زندگی میکند میرود پوسته ی قهوه ای رنگ چوبی که کلبه با آن ساخته شده با نوری که از لابه لای شاخه ی درختان مانند اشعه ای سوزان به ان میتابد شروع به درخشیدن میکند و با شور و شوقی که دخترک به ان میدهد زندگی در ان جریان میابد انگار هنوز هم درختی با طراوت است دختر کوچک و زیبا با دست هایی به ظرافت گل شقایق و لطافتی به مانند پوست هلویی نورس که بر سر درختی زیباست در را باز میکند و مثل هر روز با تنفسی عمیق زندگی را بو میکشد و با دیدن قاصدک بهاری چشمانش همانند وقتی پرتوی الوار طلایی رنگ خورشید به قطرات باران میتابدمیدرخشد و با قلبی سرشار از احساس قاصدک بهاری را بر میدارد و در گوشش زمزمه ای میکند و با امیدی که با هر بار تنفس از قلبش خارج میشود قاصدک را به دست باد میسپارد و با نگاهش او را بدرقه میکند ,قاصدک هم مثل هر روز فریاد بی صدای دخترک را که از شکر نعمت هایی که خدا به او داده است ناشی میشود را با خود به دل اسمان های بیکرانه میبرد. قاصدک های دیگر با حسرت نگاه خود را به دوستشان مدوزند و بی صبرانه منتظر سفر به خانه ی دخترک میمانند دل نوشته های من:ای کاش زندگی هم مانند توصیف دخترکی از ان زیبا بود ویدئو _زندگی چشم ها. همیشه همه چیز از چشم ها شروع میشود وقتی چشم ها برای اولین بار شروع به دیدن میکنند و درست همان موقع که به درک پدیده های اطرافت میپردازی ضبط شروع میشود در ان موقع کارگردان وجودت به تصویر بردار خداداد چهره ات چگونه دیدن را میاموزد. ولی چشم هایت وقتی به یک تصویر بردار ماهر مبدل میشوند که زووم کردن روی خوبی ها را بیاموزدو وظیفه کارگردان وجودت در این امر ان است که لنز چشم هایت را از گرفتن تمام صحنه هایی که سابقه ی هنری ات را خدشه دار میکند پاک کند. فیلم زندگی قابل حذف کردن نیست پس اگر سیانسی را بازی کردی که وقتی دوباره ان را در مموری ذهنت مرور کردی نسبت به ان احساس رضایت نداشتی دیگر نمیتوانی ان را باز گردانی ;شاید فراموشش کنی! همیشه سعی کن سوپر استار ان فیلمی باشی که ارزوی بازی کردن در ان را داری و اگر برای رسیدن به ان تلاش کردی راه پیشرفت و تعالی را برای خود باز کردی . یادت باشد که سیاهی لشکر های فیلم زندگی تو هر یک کارگردان های زندگی خودشان اند و هر ان طور که تو با انان برخورد کنی ان ها هم در یکی از سکانس های زندگیشان همان گونه با تو برخورد میکنند. همیشه سعی کن تواضع را طوری رعایت کنی که همه را در کادر زندگی ات جا دهی و اگر این کار را کردی بدان در کادر چشمان همه جای داری. زبا نت مهم ترین نقش را در گفتن دیالوگ های غیر قابل پیش بینی فیلم زندگی ات دارد ان را طوری اموزش بده که در موقعیت های مختلف در مقابل کنش ها واکنش ها ی مقبولی داشته باشد اما هیچ گاه از ان در شکستن دل دیگران استفاده نکن . فیلم نامه نویس زندگی تو همیشه نباید قلبت باشد اگر این طور باشد موفق نمیشوی اگر هم همیشه منطقت باشد زندگی تو به معنای واقعی یکنواخت میشود هیچ هیجانی در ان دیده نمشود و تبدیل به فیلمی میشود که هیچ کس علاقه ای به دیدن ان ندارد همان طور تمام خواهدشد که شروع شده بود ! این اصلا خوب نیست سعی کن از قلب و ذهنت یک زوج هنری بسازی و رابطه ی ان دو را طوری برقرار کنی که زندگی ات بهترین فیلم نامه را داشته باشد همیشه طوری زندگی کن که وقتی اخرین سکانس را بازی کردی هیچ گاه نگویی ای کاش...... و در پایان وقتی اخرین نوار ویدئو فیلم زندگی ات را تمام کردی دیگر همه چیز پایان میابد و کسی در پشت صحنه ی این فیلم برای اخرین بار میگوید کات!!!
پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ |